تبسم جونمتبسم جونم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
باباحسینباباحسین، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
مامان فاطمهمامان فاطمه، تا این لحظه: 36 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
زندگی دونفره مازندگی دونفره ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

دخترک ماه

زیباترین لبخند خداوند روی زمین

نایت اسکین

سلام یه کلبه مجازی خونواده ما خوش اومدین

خدا بعد از دو و نیم سال زندگی مشترک به روی ما لبخند زد و بهترین هدیه شو به ما داد دختر لطیف و نازنینم هجدهمین روز گرمترین ماه سال تیر، با خودش امید رو به خونمون آورد..

 

سلام دوباره

سلام نازنین مادر سه سالت شد و من به وبلاگت سر نزدم،کاش میشد زودتر بیام ،اما خیلی در گیریم،مسایلی پیش اومده ک خیلی ما رو اسیر کرد ،انشاله دست به دست هم مشکلاتو از سر راه برمیداریم این پست رو از اداره مینویسم کلی عکس داری ک دوست دارم اینجا برات یادگاری مجازی بمونه،انشاله در اولین فرصت میذارمشون. خونه جدیدی رفتیم که دیوار به دیوار مهدکودکه و من دوست دارم از اول مهر ماه بفرستمت اونجا تا بتونی چیزای جدید یاد بگیری. و اینکه خیلی ماهی ماه ...
17 مرداد 1396

سلام عزیزم منو ببخش

عزیز مامان شدی هفت ماهه قربونت برم که این روزا دیگه تلاشت برای چهار دستو پا رفتن داره نتیجه میده و دیروز برای اولین بار توی خونه مامان جون دستتو بلاخره بردی جلو و حسابی کیف کردی.البته از اول ماه شش خودتو بلند میکنی و اما بلد نبودی دستتو بلندکنی که داری یاد میگیری عزیزم متاسفانه دو روز قبل از هفت ماهگیت دستت سوخت فدای دستای کوچلو و نازت بشم .نصفه شب دیدم بی امان جیغ میزنی و گریه میکنی نمیدونستم چی شده تا دیدم دستت تاول زده نگو این قدر غلت زدی تا رسیدی به شوفاژ و بالشتایی که من برای اینکه بهش نخوری رو جابجا کردی و دستت مماس با رادیاتور شده و معلوم نیس یه مدت همون جوری بوده تا احساس درد کردی و جیغ زدی .عزیزم نمیدوونم احساس شرمندگی می...
19 بهمن 1393

تولد از نوع لطیف

سلام دوستان بابت دیر مطلب نوشتن خیلی عذر خواهم این روزا حسابی درگیر بودم چند تا خبر دسته اول هم دارم  یکیش اینکه امروز تولدمه خبر دیگه اینکه قرار شد تا عید سرکار برنگردم و مرخصیم شد نه ماهه. خبر سوم اینکه دقیقا توی شش ماه و سه روزگی تبسم . برای اولین بار خواب دخترم رو دیدم .نمیدونم متوجه منظورم شدین یا نه .بله !! درسته یعنی من برای اولین بار خواب تبسم رو دیدم >متاسفانه تو خواب مریض بود کاملا واضح و رنگی بعدش اینکه اسم بابایی(پدربزرگ پدری) برای حج تمتع دراومد و امسال راهین و متاسفانه باباجون باید بخاطر چند روز یکسال دیگه منتظر بمونن... بابایی هم تا آخر سال کلی ماموریت باید بره که من از  الان غصم گرفته.. دوس...
4 بهمن 1393

شش ماهگیت مبارک

دختر مامان شد شش ماهه.مبارکه گلم فداش بشم فردا میخاد بره واکسن بزنه میام با کلی عکس و مطلب شش ماهگی تو مصادف شد با تولد امیر رضا و برای همین دیگه مامانی هنر نریخت تا کیک بپزه یا بخره منو ببخش گلی جونم ...
19 دی 1393

آه.....

سلام مامانی چطوری حال من ولی امروز...شده دیروز دیگه.. خوش نیست ساعت از دو و نیم شب گذشته و من هنوز درگیر خیالات و فکرهای اون چهار دقیقه و بیست ثانیه ای هستم که با ریسم صحبت کردم .... آره دل رو به دریا زدم و بهش زنگ زدم ...گفتم دخترک آخر این ماه شش ماهش میشه  و من میتونم پاره وقت بیام اما زیاد موافق پاره وقت نبود انگاری..... گفتم اگه اجازه بدین نه ماهه نیام اداره که بازم موافق نبود ...گفت آخر این ماه زنگ بزن بادآوری کن........... کاش هیچ وقت آخر ماه نیاد... از الان دل تنگ ثانیه های میشم که میخام ازت دور باشم ....... اومدم نیمه شب بوسیدمت ....ای ناز من در دل خواب خنده ای بر لبانت نشست .... دوستت دارم ...بازم...
11 دی 1393

من مانده ام بین دو راهی...

سلام مامان الان تازه خوابوندمت و دارم تمام تلاشمو میکنم تا بدون سر و صدا این مطلبو بذارم .. مامان جون این روزای خوش با هم بودن اندازه تمام روزهایی که تو نبودی به من خوش میگذره دخترکم این روزا مامان بین دوراهی مونده که بره سر کار یا نه ... نمیدونم واقعا چکار کنم اما اینو میدونم که برای آینده تو و خودمون باید برم سرکار و تمام تلاشمو بکنم تا از این بلاتکلیقی در شغلم بیرون بیام ... برای تو نگرانم ....بدون من ...و برای خودم بیشتر ..بدون تو ............ از خدا میخام کمکم کنه تا از این تصمیم سخت زندگیم هم عبور کنم و خدای نکرده به تو آسیبی نرسه.......   ...
6 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترک ماه می باشد